جای بسی تأسف است اگر زنان مانند مردان بنویسند، یا مانند مردان زندگی کند، یا ظاهرشان شبیه مردان باشد، زیرا اگر این دو جنسیت-باتوجه به وسعت و تنوع دنیا- تا این حد بیکفایتاند، چگونه میخواهیم تنها با یک جنسیت سر کنیم؟ آیا تحصیل و آموزش نباید تفاوتها و نه تشابهها را مشخص و تقویت کند؟ در همین وضعیت هم بیش از حد تشابه داریم و اگر کاشفی بازگردد و از وجود جنسیتهای دیگری خبر بیاورد که از لا به لای شاخههای دیگری به آسمانهای دیگر نگاه میکنند، خدمت بسیار بزرگی به بشریت کرده است. [1]
زیرج را به دانشکدهی حقوق منتقل کردهاند. تبعاً من هم که نمیتوانم از خیر املتهای آنجا بگذرم، به دانشکدهی حقوق منتقل شدهام. سر یکی از آن میزهای چند نفرهی بزرگش در انتظار املتام نشسته بودم. کمی آن طرفتر، سر میزی دیگر، چند مرد داشتند مجموعه آثار افلاطون را میان خود رد و بدل میکردند. یکی از آنها گفت من که دقیق متوجه نشدم منظور افلاطون از فیلسوفشاه چیست؟ و دیگری جواب داد مقام عظمای ولایت فقیه و همه خندیدند. در همین حین دو زن با دستهایی پر به سمت میز من آمدند و اجازه گرفتند که بنشینند. یکی از آنها به دیگری گفت: این نسکافهها خوبه، کف میکنه. دیگری جواب داد: عزیزم! هرکی منو میبینه کف میکنه! و ادامهی گفتگو به سمتی پیش رفت که بارها آرزو کردم کاش سر میز مردان نشسته بودم و باهم کمی دربارهی فیلسوف شاه شوخی میکردیم.
گاهی فکر میکنم یکی از مهمترین مسائلی که گریبانگیر جامعهی ما و شاید در معنایی وسیعتر جامعهی جهانی است، به هم ریختن معنای زنانگی-مردانگی ( و نه تغییر معنای زنانگی-مردانگی)و به تبعِ آن نابودی بنیانهای خانواده و اجتماع است. مشخصاً منظورم ایدهی " برابری" است، که زن و مرد را مانند هم و دوش به دوش یکدیگر میخواهد. شکلگیری وحدت تنها در پرتو سازگاری عناصر متضاد است. و میان ایدهی سازگاری و برابری تفاوت است. سازگاری تضاد را به رسمیت میشناسد و سعی میکند با وجود آن وحدت را ممکن کند، حال آنکه در برابری چون دیگر تضادی مطرح نیست، سخن گفتن از وحدت بیمعنا است.
بنابراین من تا کنون تلاش کردهام در دام این برابری نیفتم و زنانگیام را حفظ کنم. اما وقتی معانی به هم میریزد، دیگر چنین تلاشی هم ممکن نیست. معنای سنتی از زن بیربط با علم است. حال آنکه خود من هم که از این برابری به ستوه آمدهام، گاهی سعی میکنم مانند مردان پیوندی با علم داشته باشم و از فیلسوف شاه حرف بزنم. انگار من هم نمیدانم معنای زنانگی چیست که به آن پایدار باشم. آیا زنانگی بینسبت با علم است؟
اخیراً در زنانگی- مردانگی به یک الگو رسیدهام: اینکه زنان همان کاری را کنند که مردان میکنند، الزاما به معنای برابری نیست، بلکه زنانگی- مردانگی به مثابهی تابعی ( تابع به معنای ریاضیاتی) عمل میکند که کارها را به گونهای متمایز از یکدیگر بیرون میدهد.
ویرجینیا وولف میگوید: همهی آنهایی که این وضعیت آگاهی از جنسیت را به وجود آوردهاند مقصرند. اما باید به شکسپیر بازگشت زیرا شکسپیر دو جنسیتی بود. [2]
بازگشتی که ویرجینیا وولف میگوید، بازگشتی پس از آگاهی است، نه بازگشتی ارتجاعی. به این معنا که اکنون که آگاهی رخ داده است، دیگر نمیتوان به مفاهیم سنتی از زنانگی-مردانگی بازگشت، بلکه باید کشفی جدیدی از این معنا کرد. دیگر نمیتوان به زنان گفت کارهایی را که مردان میکنند، انجام ندهید، بلکه باید گفت به تابع بودن زنانگی- مردانگی توجه کنید. به همین خاطر است که وولف علیرغم تأکید بر اینکه زنان مانند مردان نیستند، از زنان درخواست میکند:
بنابراین [ ای زنان ]! از شما میخواهم هرجور کتابی بنویسید و در مورد هیچ موضوعی هرقدر بیاهمیت و پیش پاافتاده یا مهم تردید نکنید. امیدوارم هرطور شده آنقدر پول به دست آورید که بتوانید سفر کنید و دنیا را ببینید. دربارهی آینده یا گذشتهی جهان تأمل کنید. دربارهی کتابها خیال پردازی کنید و در گوشه و کنار خیابان پرسه بزنید و بگذارید نخ ماهیگیری فکرتان به اعماق رودخانه برود. زیرا من شما را به هیچ وجه به داستان محدود نمیکنم. اگر میخواهید مرا و هزاران نفر مثل مرا سرگرم کنید سفرنامه و کتابهای پرماجرا بنویسید. تحقیق و پژوهش و تاریخ، زندگینامه و نقد و فلسفه و علم.[3]
آخرین پست 1396...
برچسب : نویسنده : samirarezaeephilosophyut بازدید : 168