سیستم بدن من اینگونه بود: سوز پاییز آمده و نیامده، سرمایی شدید میخوردم و بعد آن سرما، مرا تا آخر پاییز واکسینیه میکرد. امسال بار سوم است که سرمایی شدید میخورم. تقریبا در هر ماه پاییز یک بار سرما خوردهام. سرمایی که نگذاشته است حداقل دو سه روزی، قدم از قدم بردارم. گویی ترمزی را که خود هر از چندگاهی باید بکشم و نمیکشم؛ بدنم میکشد. بدنم طبق معمول ضعفش را زودتر و بیشتر از خودم حس میکند و خودش، خودش را تنظیم میکند.
گاهی گمان میکنم علیرغم بخشندگی و بیدریغی طبیعت، که میبخشد بیآنکه بخواهد هیچ چرتکهای بیندازد، طبیعت انتقامجو و کینهکش است؛ شاید در بخشیدنش چرتکه نیاندازد، اما حساب آنچه را به تو بخشیده است، میکشد. مانند زنی عاشق، حسود و کینهتوز، تکتک جزئیات تو را میپاید و حتی انتقام نگاهی را میگیرد که میتوانستی به او بکنی و دریغ کردی.
این دورۀ زندگی من هم هرچه که باشد تمام میشود. دستِکم امیدوارم که تمام شود. نمیدانم محتوای دورۀ بعدی چه خواهد بود. اما این را میدانم که تنم انتقام این سالها را از من خواهد کشید. دیگر نمیتوانم بیش از این از آن فرار کنم. دورۀ بعدی زندگی من هرچه که باشد، احتمالا چیزی است در جهت تن و با درکی از جهان تنانه؛ چهبسا هم با درکی تنانه از جهان.
آخرین پست 1396...برچسب : نویسنده : samirarezaeephilosophyut بازدید : 78