تو جامه گرد کنی تا ز آب تر نشود، هزار غوطه تو را خوردنی‌ست در دریا

ساخت وبلاگ

آن خلیفة الهی، آن دعامة نامتناهی، آن سلطان العارفین، آن حجةالخلایق اجمعین، آن پخته جهان ناکامی، شیخ بایزید بسطامی رحمةالله علیه، اکبر مشایخ و اعظم اولیا بود، و حجت خدای بود، و خلیفه بحق بود، و قطب عالم بود، و مرجع اوتاد، و ریاضات و کرامات و حالات و کلمات او را اندازه نبود و در اسرار و حقایق نظری نافذ، و جدی بلیغ داشت، و دایم در مقام قرب و هیبت بود.

( تذکره الاولیا، ذکر بایزید بسطامی)

 

آن فی الله فی سبیل الله آن شیر بیشه تحقیق آن شجاع صفدر صدیق آن غرقۀ دریای مواج حسین منصور حلاج رحمةالله علیه کار او کاری عجب بود و واقعات غرایب که خاص او را بود که هم در غایت سوز و اشتیاق بود و در شدت لهب و فراق مست و بی‌قرار و شوریده  روزگار بود و عاشق صادق و پاک باز و جد وجهدی عظیم داشت و ریاضتی و کرامتی عجب و عالی همت و رفیع قدر بود. او را تصانیف بسیار است به الفاظ مشکل در حقایق و اسرار و معانی محبت کامل و فصاحت و بلاغتی داشت که کس نداشت و دقت نظر و فراستی داشت که کس را نبود و اغلب مشایخ کبار در کار او ابا کردند و گفتند او را در تصوف قدمی نیست مگر عبدالله خفیف و شبلی و ابوالقاسم قشیری و جمله متأخران الاماشاءالله که او را قبول کردند و ابوسعید ابوالخیر قدس الله روحه العزیز و شیخ ابوالقاسم گرگانی و شیخ ابوعلی فارمذی و امام یوسف همدانی رحمةالله علیهم اجمعین در کار او سیری داشته‌اند و بعضی در کار او متوقف‌اند چنانکه استاد ابوالقاسم قشیری گفت: درحق او که اگر مقبول بود بر خلق مردود نگردد و اگر مردود بود به قبول خلق مقبول نشود و باز بعضی او را به سحر نسبت کردند و بعضی اصحاب ظاهر به کفر منسوب گردانیدند و بعضی گویند از اصحاب حلول بود و بعضی گویند تولی به اتحاد داشت اما هر که بوی توحید بوی رسیده باشد هرگز او را خیال حلول و اتحاد نتواند افتاد و هر که این سخن گوید سرش از توحید خبر ندارد و شرح این طولی دارد. این کتاب جای آن نیست.

( تذکره الاولیا، ذکر منصور حلاج)

علیرغم اینکه به نظر می‌رسد در تذکره الاولیا، عطار همین‌طور صفاتی یکسان را در تمجید عرفا به آنان نسبت داده است، دقت نظری در اوصاف هر یک وجود دارد. دقت نظری که دو دسته از عرفا را از یکدیگر جدا می‌کند: آن پختۀ جهان ناکامی، آن شجاع صفدر صدیق. لازم به ذکر است که من تنها از این دو تلقی با توجه به داستانی که عطار از این دو عارف روایت می‌کند، سخن می‌گویم؛ و در باب عرفان و عرفا به طور کلی حرفی نمی‌زنم. آنطور که عطار حلاج را روایت می‌کند، حلاج مراد خود را رها می‌کند و دعوی انا الحق می‌کند و خلیفه او را در زندان بغداد به بند می‌کشد و بر دار می‌آویزد و می‌سوزاند و خاکسترش را به رود می‌سپارد تا جریان گذران آب هیچ یادی را از او باقی نگذارد. تصویر جوانانِ پرشورِ سر به باد دادۀ با خون خود جاویدان. یادآور سیاوش مظلوم.

داستان منصور حلاج داستانی کوتاهست، علیرغم داستان بایزید که از میان داستان‌هایی از تذکره که خوانده‌م، تقریبا بلندترین متن، پرطول و تفصیل‌ترین و پرحکایت‌ترین است. بایزید عمری دراز را اصیل زیسته است بی‌آنکه به دار حلاج یا شمع‌آجینی عین القضات دچار شود.

آن پخته جهان ناکامی، آن شجاع صفدر صدیق. نسبتی که عرفا با شهر برقرار کرده‌ند، همواره برای من قابل پژوهش بوده است. تصویری تثبیت شده از عرفا که گویی آنان شهر را پس می‌زدند و دامان خود را به شهر آلوده نمی‌کردند. اما آنقدر که تصویری مانند حلاج در ادبیات عرفانی ما برجسته شده است، تصویر بایزید و امثال او برجسته نشده است. بایزید می‌دانست که انسان اگر انسان باشد، اگردعوی خدایی را در سر نپروراند و ندای انا الحق سر ندهد، بخواهد یا نخواهد دامان‌ش به شهر آلوده می‌شود. بایزید پخته بود چرا که آلودگی را بو می‌کشید. چرا که می‌دانست انسان از شهر ناگزیر است. چرا که مادر را همواره یاد می‌کرد، چرا که با خلفا درنیفتاد، چرا که به شریعت پشت نکرد:

نقل است که او را نشان دادند که فلان جای، پیر بزرگ است. از دور جایی، به دیدن او شد. چون نزدیک او رسید آن پیر را دید که او آب دهن سوی قبله انداخت. در حال شیخ بازگشت. گفت: اگر او را در طریقت قدری بود خلاف شریعت بر او نرفتی.

من با عرفان وارد فلسفه شدم. فاصله‌ها از عرفان گرفتم و ماجراها با آن داشتم. اما هنوز تصویری از عرفان در من است که تمام افق زندگی‌م را پیش چشمم می‌آورد، من نهایتاً می‌خواهم چنین آدمی باشم:

شیخ ما را گفتند فلان کس بر روی آب راه می‌رود. گفت: سهل است! چغزی و صعوه‌ای نیز بر روی آب می‌رود.

گفتند: فلان کس در هوا می پرد! گفت: زغن و مگس نیز در هوا می پرد.

گفتند: فلان کس در یک لحظه، از شهری به شهری می رود. شیخ گفت: شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می رود...این چنین چیزها را چندان قیمتی نیست.

مرد آن بودکه در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخورد و بخسبد و بخرد و بفروشد و در بازار در میان خلق، ستد وداد کند  و  زن خواهد و با خلق در آمیزد و یک لحظه از خدای غافل نباشد.

آن پخته جهان ناکامی هم آرزوست.

 

آخرین پست 1396...
ما را در سایت آخرین پست 1396 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : samirarezaeephilosophyut بازدید : 159 تاريخ : چهارشنبه 27 فروردين 1399 ساعت: 17:38