در

ساخت وبلاگ

درست جلوی در دراز کشیده‌م. اگر از جایم بلند شوم تنها چند گام کوتاه با در فاصله دارم. میان‌مان میزی‌ست با ابعادی کوچک. اما می‌دانم که ابعاد این میز حتی از این در مرموز موذی هم بیرون می‌زند. می‌دانم که ابعاد این میز به درازای هر تار‌ موی سپید‌ در سرم‌ست. 

درست جلوی در دراز کشیده‌م. از آن طرف میز نگاه می‌کند. می‌گوید چرا نمی‌خوابی؟ خواستم بگویم یه موجود ترسناک پشت دره‌. از چشمی در داره خیره خیره نگام می‌کنه. صدای قهقهه‌ش تو گوشمه‌. عزیز جونم! می‌ترسم. خوابم نمی‌بره. خندیدم گفتم خوابم نمی‌بره. 

درست جلوی در دراز کشیده‌م. از پشت میز نگاه کردم، نفس‌ش سنگین بود. چشمانش بسته. چشمان من مدام بین چشمای بسته او و چشمان باز پشت در حرکت می‌کرد. 

درست جلوی در دراز کشیده‌م. نمی‌خواهم‌ انتخاب کنم. مطمئنم که می‌خواهم این رنج را بکشم. رنجی‌ست کشیدنی. می‌لرزم. زوزه‌ می‌کشم. 

 

آخرین پست 1396...
ما را در سایت آخرین پست 1396 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : samirarezaeephilosophyut بازدید : 165 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 8:56