دوست منیر به من می‌گوید وروجک آقای نجار!

ساخت وبلاگ

امروز بعد از مدت‌ها با رفیق گرمابه و گلستان حرف زدم. دیرم بود و گرما تابم را برده بود. اما نمی‌توانستم از همراهی او تا مسیری که پیشِ رو داشت بگذرم. مقاومت را شکسته بودیم اما چاره‌ای دیگر هم نبود. هر دو مانند از قفس آزادشدگان پرحرفی می‌کردیم. از ادبیات و رمان‌هایی که هر یک را چنان به مثابه‌ی تنها رمانی که در جهان ارزش خواندن دارد معرفی می‌کردیم، که خجالت می‌کشیدیم رمان بعدی را نیز به همان طریق معرفی کنیم. از عرفان و مولوی و شعر، از شغال و طاووس. از سیاست و شور و سرکوب.

 هنوز چنان گرم و سرمست از آنم که گذشت، که نمی‌توانم قضاوتی درباره‌ی درستی یا نادرستی شکستن مقاومت کنم. نمی‌دانم بعد چقدر خودمان را سرزنش کنیم. اما اکنون تنها یک چیز را می‌دانم. چقدر خودم را کنار برخی دوست دارم. برخی که کنار آن‌ها می‌توانم بالا و پایین بپرم و از صدر تا ذیل عالم حرف بزنم؛ آن هم چنان که بار اول و آخرست. سبک‌بال و بی‌محاسبه. برخی که کنار آن‌ها حس می‌کنم خود واقعی‌م هستم: وروجک آقای نجار

آخرین پست 1396...
ما را در سایت آخرین پست 1396 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : samirarezaeephilosophyut بازدید : 174 تاريخ : جمعه 15 آذر 1398 ساعت: 0:34