دوستی با دوست بینا یکی از ارزشمندترین داراییهای زندگی من است. همدلانه، با روندی نرم اما مداوم. "دوستِ بینا" شخصیترین نامی است که میشود به او داد. او همواره چشمانش باز است برای اینکه ببیند. و درست چشمانش. نه گوشهایش. بیتلاشی برای توضیح و انتظاری برای شنیدن، نگاه نافذش تو را میپاید.
حالا اما مرزی رد شده است. نه اینکه ما تصمیم به رد کردنِ مرز گرفته باشیم. نه. کسانی که فکر میکنند اتفاق را میتوانند به چنگ بیاورند دچار نخوت جوانیند. اتفاق "میافتد" و همین است که مرزی جابهجا میشود. هر دو حس میکنیم فرصتمان برای گردش آزاد تمام شده است و نیاز داریم تا به یکدیگر عهدی بدهیم.
خاطرهی بدی از رد کردن مرزها در زندگیم دارم. حسرتی همواره با من باقی مانده که کاش هیچ مرزی رد نمیشد تا مخیر به انتخاب همه چیز یا هیچ چیز نشوم، تا همان چه که داریم از دست نرود. با این حال میدانم فردی که حسرت رد شدن مرزها را میخورد، یا فردی که رد کردن هر مرزی را خیانت به آنچه از آغاز بینشان جاری بوده تلقی میکند، سودای قدرت را در سر میپروراند. اینکه همه چیز چنان در چنگش باشد که اتفاقی نیفتد. اما اتفاق رخ میدهد، بیرحمانه و خارج از خواست ما. دوستی ما در موقعیت فعلی به آن نقطه رسیده است که عهدی را طلب کند و دست از گردش آزاد بردارد. و دقیقا تمام مسئله این است که " رسیده است"، نه آنکه "رساندیم"ش. نمیدانم نتیجه این رد کردن چه شود. ممکن است به جایی برسیم که هر دو حسرت روالِ سابق دوستیمان را بخوریم. اما یک چیز را میدانم: اکنون دیدن همین اتفاق صادقانهترین کاری است از دستمان برای دوستیمان برمیآید.
آخرین پست 1396...برچسب : نویسنده : samirarezaeephilosophyut بازدید : 137