خشم پرتکرارترین حس این روزهای من

ساخت وبلاگ

عصبانی‌م. از گروه فلسفه دانشگاه تهران عصبانی‌م. از بی‌وجدانی آدم‌هایش عصبانی‌م. از اینکه گروه برای دانشجویان جدیدی که با هزاران آمال و آرزو پا به این گروه گذاشته‌ند، حتی یک درس ارائه نداده است که دل‌خوشی‌شان باشد عصبانی‌م. از اینکه چنین کاری دانشجویانِ ورودی ما را در کلاس‌های دیگر ورودی‌ها آواره کرده است عصبانی‌م. از اساتیدی که ملال‌آوری کلاس‌هایشان را می‌بینند اما باز درس می‌دهند عصبانی‌م. از اساتیدی که توأمانیِ آموزش و پرورش را درک نمی‌کنند عصبانی‌م. از اساتیدی که همان آموزش را هم نمی‌دهند عصبانی‌م. از عمری که سر این کلاس‌ها تباه می‌شود عصبانی‌م. از جوی که سبب می‌شود دانشجوی جدید تنها به علت گذاشتنِ اندک زمانی برای گفتگو از من تشکر ‌کند، آن هم با چنین ادبیاتی " بچه‌های اینجا که کسی را آدم حساب نمی‌کنند، ممنون از شما که من رو آدم حساب کردید"، از چنین تشکری عصبانی‌م. از این فضای توهم‌آمیز، این زیبای سترون شومی که گروه فلسفه دانشگاه تهران است عصبانی‌م. از آنان که دیگر نمی‌شناسم‌شان عصبانی‌م. از ضربه‌‌‌ای که از دانشجوی به اصطلاح "جدی"‌شان خوردم عصبانی‌م. از بلندی سایه‌ی دیوارهای دانشکده که خودِ خفقان است، عصبانی‌م. از این همه فریب و وهم و دروغ عصبانی‌م. از اینکه شرم، این آخرین سنگر انسان، فرو ریخته است عصبانی‌م. از اینکه آبروی وضعیت را نمی‌توان خرید عصبانی‌م.

با این حال!

من می‌نویسم، شما بخوانید!

من می‌نویسم عصبانی‌م، شما بخوانید حقیقت است.

من می‌نویسم استفراغ می‌کنم، شما بخوانید حرف می‌زنم.

من می‌نویسم تب دارم، شما بخوانید سرما تمام وجودم را گرفته است.

من می‌نویسم می‌مانم، شما بخوانید می‌روم.

آخرین پست 1396...
ما را در سایت آخرین پست 1396 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : samirarezaeephilosophyut بازدید : 153 تاريخ : جمعه 15 آذر 1398 ساعت: 0:34