انقلاب سرای من است . تک تک کافههایش ، خیابانهایش ، کتابفروشیهایش . انقلاب سرای من است . امن . حتی در ناامنترین روزهایش . در روزهایی که وقتی پایمان را از دانشگاه بیرون میگذاشتیم با مورچههای کلهگندهای روبهرو بودیم که به آنها میگفتیم اینجا امن است . و شما با آن آلتهای رعبآورتان بدانید که انقلاب سرای من است . بدانید مگر نه اینکه سرا از آغاز با روح پیوند داشت ؟ با نَفَس ؟ با جان ؟ و ما مصرّیم برای طی کردن مسیر انقلاب تا آزادی . انقلاب سرای من است . در خیابانهایش با دوستان همیشگیام ساعتها راه رفتهایم و با آب و تابی که گویا تنها همین لحظه از آنِ ماست از هر دری سخن گفتهایم . از سیاست ، ادبیات ، دین ، فلسفه ، از اضطرابها ، خوشیها و غمهای روزانه ، از عاشقیهایمان . در خیابانهایش سیگار کشیدهایم بدون اینکه نگران نگاه دیگران باشیم . و مگر نه آنکه انقلاب سرای من است ؟
اکنون که آخر سال است ، بازگشت به انقلاب معنادار است . اینکه در خیابانهایش قدم بزنم و بازهم جایی دنج برای نوشتن پیدا کنم . نوشتن از سالی که گذشت .
صبح آنقدر از وضع نوشتهها و کیفیت زندگیام که رو به زوال است ، خشمگین بودم که نمیخواستم از خانه بیرون بیایم . اصلا نمیخواستم بنویسم . اما دیدم اگر تمامش نکنم نمیتوانم شروع کنم . شروع و پایان را باید به زبان آورد . نیاز به اعلام کردن دارد ، فراتر از اینکه تن بدهیم به اینکه چیزی تمام شده است . کولهی همیشگیام را روی شانهام انداختم و پوتینهایم را پوشیدم . پوشیدم تا یادم بیاورم در روزهایی که نیرویم برای زندگی کم است ، فاصلهی میان تجدید میثاقها باید کوتاه باشد .
خوب بود اگر میشد تمام گذشته را به مثابهی یک آن پیش چشم ترسیم کرد ، اما من تنها میتوانم گذشته را به فراخور امروز به یاد آورم . سالی که گذشت اکنون من را به این نقطه رسانده است .
این روزها با وجود نوعی از بیخیالی که کارها را دائم به بعد موکول میکند و روزبهروز نارضایتیام از زندگی را تشدید میکند – لااقل زندگی حرفهایام که چه بسا کل زندگیام را مصادره کرده است – زندگیام آرام و روان است . پدیدهها با جریانی کند اما پیوسته مشغول ساخته شدن هستند . برخی سالها را میتوان در زندگی " موقف " نامید . چنین سالهایی را دقیقا موقف و نه " دستاورد " مینامم . دستاورد مالکیت دارد . گویی چیزی محکم در دستانت داری که میتوانی پس از این زندگیات را بسازی . اما چطور میتوان مالک اتفاق شد ؟ این سال را نقطهی عطف هم نمینامم . نقطهی عطف نیاز به اتفاقی دارد که پس و پیش زندگی را میتوان با توجه به آن اتفاق تعریف کرد . اما در تمامی اتفاقات امسال زندگی جریان خود را حفظ میکرد .
موقف انعطاف دارد . به گذرا بودنش اذعان دارد و درعین اینکه شکل و ساختاری به زندگیات داده است اما دعوی " همیشه " را ندارد . موقف اما " هیچی " هم نیست . هیچی نیست که بگوییم هر سال با تمام اتفاقاتش این است : گذرا در عین اینکه سر و شکلی به زندگی ما میدهد ؛ کاری که درنهایت هر گذر زمانی با ما میکند . موقف در خودش معنایی از " ایستگاه " را دارد . ایستگاه هرگز مقصد نیست ، اما بدون گذر از آن رسیدن به مقصد ممکن نیست . اتفاقات سالی که گذشت از این سنخ بود . اتفاقاتی که هرقدر زهرِ شیرین باید رخ میداد . تجربههای ناگزیر زیست .
حال در آستانهی پایان سال در نقطهای ایستادهام . نقطهای که آرام و جزئی میسازد و " تمهید " نقش کمرنگتری را برایش بازی میکند .
باید این کافهی دنج را ترک کنم . باید بروم خانه . بروم حمام و تنم را نو کنم . لباسی سبک که بیشتر تنم را نشان دهد بپوشم و جلوی آینه بایستم . موهای بلندم را شانه کنم و کمی تنم را لمس کنم . به خودم بگویم با وجود تنفرهای عمیقی که در سالی که گذشت نثارت کردم ، اما هنوز دوستت دارم . به نزدیکانم زنگ بزنم و از آنها بابت سالی که برایم ساختند تشکر کنم و به آنها شروع را اعلام کنم . صدای آهنگ را زیاد کنم و به خانواده در چیدن سفره کمک کنم . دور سفره بنشینیم و به یکدیگر اطمینان دهیم خانه سرای ماست .
آخرین پست 1396...برچسب : نویسنده : samirarezaeephilosophyut بازدید : 150