آخرین پست 1396

متن مرتبط با «می» در سایت آخرین پست 1396 نوشته شده است

ای انذارها و هشدارها! چرا وقتی می‌آیید، نمی‌مانید؟

  • بدنم زودتر از آنچه انتظارش را داشتم، انتقامش را کشید.پیش از آنکه بیماری‌ام شروع شود، یک ماهه‌ای بسیار پرتنش را پشت سر گذاشتم؛ تنش‌هایی بیشتر از جنس شوک، که اگر خودش را به شکل بیماری‌های فعلی‌ام نشان داده و نه به شکل انواع مختلفی از سکته، احتمالا به بخت‌یاری سن کمم بوده است. به طور مثال به گمانم گرفتگی عضلات کمر و گردنم از همان شبی به طور جدی آغاز شد که نصفه‌شب، در حالی که چند شبی را پرفشار و بدون خواب گذرانده بودم، با جیغ « دوست رها» از خواب پریدم. بیماری‌اش به او فشار آورده بود و مدتی طولانی فقط فریاد می‌کشید. من تا مدت زیادی نمی‌دانستم که چرا فریاد می‌کشد و برایم شبیه به آن بود که عزیزی در دستانم جان دهد. آن شب گذشت اما گرفتگی من نگذشت. چند وقتی را با درد و مسکن و آمپول‌های عضلانی گذراندم تا روزی که دل‌دردم آغاز شد. من درد زایمان را نچشیده‌ام، اما به گمانم باید چیزی شبیه به درد آن روزم باشد؛ شاید بی‌مورد نبود که به خاطر نبودن جا در بخش بیمارستان، در بلوک زایمان بستری‌ام کردند. تا تشخیص دکتران، مبنی بر کیست تخمدان، مشخص شد، خیلی به خاطر ندارم چه گذشت؛ شبیه به رویاهایی که آدم دم بیداری می‌بیند. چند شبی را در بیمارستان، تحت‌نظر بستری بودم، تا تشخیص دادند، کیستم فعلا نیازی به عمل جراحی ندارد و باید تا دو ماه آینده تحت‌نظر دارویی باشد تا دوباره بعد از تکرار آزمایش‌ها روشن شود که نیاز به جراحی دارد یا نه. برای درد این دوران نیز، چیزی غیر از مسکن‌هایی که آنقدر قوی نباشد که جلوی درد خطرناکی را که نشانۀ پیگیری این بیمای است بگیرد، چیزی تجویز نکردند. دل‌درد گذشت اما هنوز گرفتگی عضلاتم پابرجا بود. تشخیص دادند که گرفتگی ربطی به کیست ندارد و باید جداگانه پیگیری شود. تشخیص ابتدایی دیسک گ, ...ادامه مطلب

  • ایران‌زمین

  • می‌خواهم کمی برایتان از چهرۀ امروزین دانشگاه تهران بگویم؛ و دقیقا چهرۀ آن. از خیابان انقلاب که بالا می‌آیی، سردر دانشگاه بسته است. از همان سال 98 است که بسته است. تنها روی ستونِ سردر، مهری قرمز رنگ از شهید سلیمانی با هشتگِ انتقام سخت دیده می‌شود. سردر را که رد می‌کنی به خیابان شانزده آذر می‌رسی که نخستین درب، دربِ حراست است. کیوسک کوچک حراست را تبدیل به کیوسک بزرگی کرده‌اند که جمعیتی دوبرابرِ آنچه را که قبلا جای می‌داد، می‌تواند جای دهد. کیوسک نو و تازه است و با آن میله‌های سبزرنگِ زنگ‌زدۀ درب حراست سازگاری ندارد. از در که وارد می‌شوی چندین تن تو را محاصره می‌کنند تا آشنایی و برادری خود را به آنان ثابت کنی؛ اما چهرۀ خود آنان آشنا نیست. من هیچ یک از تن‌های کنونی حراست را نمی‌شناسم. حراست را که پشت سر می‌گذاری، وارد راهروی درب شانزده آذر می‌شوی و پس از آن وارد راهروی اصلی دانشگاه. بنرهایی را روی تیرهای چراغ برق دانشگاه آویزان کرده‌اند. روی این بنرها نوشته است: « یک تکه از خودت را نگه دار برای روزهایی که هیچ‌کس را به جز خودت نداری.»، یا « بهترین آدم‌های زندگی همان‌هایی هستند که وقتی کنارشان می‌نشینی چایی‌ات سرد می‌شود و دلت گرم.» هنوز نمی‌دانی باید با این بنرها چه کار کنی و چرا جای این دست جملات در دانشگاه است که چهره‌ای تماماً ناآشنا، بدونِ پوشش حراست، تذکر پوشش و حجاب می‌دهد. اخیراً کسانی هستند که در دانشگاه تیکه و متلک هم می‌گویند. دور و اطراف را که نگاه می‌کنی دیگر نمی‌توانی تشخیص دهی که کدام یک از تن‌هایی که می‌بینی، تن‌های دانشگاهی هستند که بار دانشگاه را روی شانه‌های خود حمل می‌کنند. کتابخانۀ مرکزی را که رد می‌کنی، در میدان اصلی دانشگاه، موکبی برپاست که گاهی چای می‌دهد , ...ادامه مطلب

  • بوشو آی شو! بوشو هر شو! تی‌ جه ترسه می ریکه

  • مادر من زن جوانی‌ست. زنی جوان، قوی و بسیار زیبا. مادربزرگم تعریف می‌کرد که مادرم هشت ماهه به دنیا آمده. مادرم زود ازدواج کرده است و زود بچه آورده است.  برای اینکه فرزند اولش نیز سر و سامان بگیرد زود است. و احتمالا زودتر از آنچه فکرش را بکند مادربزرگ , ...ادامه مطلب

  • من رهایی نمی‌دانم

  • اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد/ نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببردوگر نه عقل به مستی فرو کشد لنگر/ چگونه کشتی از این ورطه‌ی بلا ببر دو هفته‌ای‌ را کامل در وضعیت سرگیجه سپری کردم. سرگیجه دقیق‌ترین وصفِ دو , ...ادامه مطلب

  • دوست منیر به من می‌گوید وروجک آقای نجار!

  • امروز بعد از مدت‌ها با رفیق گرمابه و گلستان حرف زدم. دیرم بود و گرما تابم را برده بود. اما نمی‌توانستم از همراهی او تا مسیری که پیشِ رو داشت بگذرم. مقاومت را شکسته بودیم اما چاره‌ای دیگر هم نبود. هر د, ...ادامه مطلب

  • من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

  •  امشب وقتی از محمود و محراب جدا شدم واقعا باور کردم که چهار سالِ کارشناسی تمام شد!, ...ادامه مطلب

  • امور به میزانی که ساخته می‌شوند ارزشمند و شایان نگه‌داری هستند.

  • نقاطی در زندگی هست که تمام گذشته را به مثابه‌ی یک آن در برابر چشمانت مجسم می‌کند. چند ماه آخر از سالی که گذشت، تمام دوران دبیرستانم را برایم زنده کرد. دوران دبیرستان را کل گذشته خطاب می‌کنم، چون نقطه , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها